جدول جو
جدول جو

معنی سر بازکشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

سر بازکشیدن
(حَ کَ دَ)
نافرمانی کردن. تمرد کردن:
هر شاه که از طاعت تو بازکشد سر
فرق سر او زیر پی پیل بسایی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ کَ دَ)
بیرون آمدن. برزدن. طالع شدن:
ببود آن شب و خورد و گفت و شنید
سپیده چو از کوه سر برکشید.
فردوسی.
چو از خاور او سوی مشرق کشید
ز خاور شب تیره سر برکشید.
فردوسی.
، طغیان کردن. یاغی شدن. سرپیچی کردن:
رهی کز خداوند سر برکشید
ز اندازه پس سرش باید برید.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
روییدن یک نواخت خوشه ی برنج
فرهنگ گویش مازندرانی