بیرون آمدن. برزدن. طالع شدن: ببود آن شب و خورد و گفت و شنید سپیده چو از کوه سر برکشید. فردوسی. چو از خاور او سوی مشرق کشید ز خاور شب تیره سر برکشید. فردوسی. ، طغیان کردن. یاغی شدن. سرپیچی کردن: رهی کز خداوند سر برکشید ز اندازه پس سرش باید برید. دقیقی
بیرون آمدن. برزدن. طالع شدن: ببود آن شب و خورد و گفت و شنید سپیده چو از کوه سر برکشید. فردوسی. چو از خاور او سوی مشرق کشید ز خاور شب تیره سر برکشید. فردوسی. ، طغیان کردن. یاغی شدن. سرپیچی کردن: رهی کز خداوند سر برکشید ز اندازه پس سرش باید برید. دقیقی